قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا اگر بیایی همه چیز خراب میشود دیگر نمیتوانم این گونه با اشتیاق به دریا و جاده خیره شوم من خو کردهام به این انتظار به این پرسه زدنها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم؟ “رسول یونان” . . ℙ𝕣𝕠𝕞𝕚𝕤𝕖 𝕥𝕙𝕒𝕥 𝕪𝕠𝕦 𝕨𝕚𝕝𝕝 𝕔𝕠𝕞𝕖 𝔹𝕦𝕥 𝕟𝕖𝕧𝕖𝕣 𝕔𝕠𝕞𝕖! 𝕀𝕗 𝕪𝕠𝕦 𝕔𝕠𝕞𝕖 𝕖𝕧𝕖𝕣𝕪𝕥𝕙𝕚𝕟𝕘 𝕓𝕣𝕖𝕒𝕜𝕤 𝕕𝕠𝕨𝕟 𝕀 𝕔𝕒𝕟 𝕟𝕠 𝕝𝕠𝕟𝕘𝕖𝕣 𝕤𝕥𝕒𝕣𝕖 𝕤𝕠 𝕖𝕒𝕘𝕖𝕣𝕝𝕪 𝕒𝕥 𝕥𝕙𝕖 𝕤𝕖𝕒 𝕒𝕟𝕕 𝕥𝕙𝕖 𝕣𝕠𝕒𝕕 𝕀’𝕞 𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕥𝕠 𝕨𝕒𝕚𝕥𝕚𝕟𝕘 𝕥𝕠 𝕥𝕙𝕖𝕤𝕖 𝕨𝕒𝕟𝕕𝕖𝕣𝕚𝕟𝕘𝕤 𝕒𝕥 𝕥𝕙𝕖 𝕡𝕚𝕖𝕣 𝕒𝕟𝕕 𝕥𝕙𝕖 𝕤𝕥𝕒𝕥𝕚𝕠𝕟 𝕀𝕗 𝕪𝕠𝕦 𝕔𝕠𝕞𝕖 𝕎𝕙𝕠 𝕤𝕙𝕠𝕦𝕝𝕕 𝕀 𝕨𝕒𝕚𝕥 𝕗𝕠𝕣? Rasul Yunan . . 𝔹𝕖𝕝𝕠𝕠𝕗 𝕕𝕒𝕥 𝕛𝕖 𝕜𝕠𝕞𝕥 𝕄𝕒𝕒𝕣 𝕜𝕠𝕞 𝕟𝕠𝕠𝕚𝕥! 𝔸𝕝𝕤 𝕛𝕖 𝕜𝕠𝕞𝕥 𝕘𝕒𝕒𝕥 𝕒𝕝𝕝𝕖𝕤 𝕜𝕒𝕡𝕠𝕥 𝕀𝕜 𝕜𝕒𝕟 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕞𝕖𝕖𝕣 𝕫𝕠 𝕘𝕣𝕖𝕥𝕚𝕘 𝕟𝕒𝕒𝕣 𝕕𝕖 𝕫𝕖𝕖 𝕖𝕟 𝕕𝕖 𝕨𝕖𝕘 𝕤𝕥𝕒𝕣𝕖𝕟 𝕀𝕜 𝕓𝕖𝕟 𝕘𝕖𝕨𝕖𝕟𝕕 𝕥𝕖 𝕨𝕒𝕔𝕙𝕥𝕖𝕟 𝕒𝕒𝕟 𝕕𝕖𝕫𝕖 𝕠𝕞𝕫𝕨𝕖𝕣𝕧𝕚𝕟𝕘𝕖𝕟 𝕓𝕚𝕛 𝕕𝕖 𝕡𝕚𝕖𝕣 𝕖𝕟 𝕙𝕖𝕥 𝕤𝕥𝕒𝕥𝕚𝕠𝕟 𝔸𝕝𝕤 𝕛𝕖 𝕜𝕠𝕞𝕥 𝕆𝕡 𝕨𝕚𝕖 𝕞𝕠𝕖𝕥 𝕚𝕜 𝕨𝕒𝕔𝕙𝕥𝕖𝕟? Rasul Yunan
کفشهایمان هنوز کنار هم بودند که راهمان از هم جدا شد “ساره دستاران” . . 𝕆𝕦𝕣 𝕤𝕙𝕠𝕖𝕤 𝕨𝕖𝕣𝕖 𝕤𝕥𝕚𝕝𝕝 𝕥𝕠𝕘𝕖𝕥𝕙𝕖𝕣 𝕥𝕙𝕒𝕥 𝕨𝕖 𝕡𝕒𝕣𝕥𝕖𝕕 𝕨𝕒𝕪𝕤 Sareh Dastaran . . 𝕆𝕟𝕫𝕖 𝕤𝕔𝕙𝕠𝕖𝕟𝕖𝕟 𝕫𝕒𝕥𝕖𝕟 𝕟𝕠𝕘 𝕓𝕚𝕛 𝕖𝕝𝕜𝕒𝕒𝕣 𝕕𝕒𝕥 𝕨𝕖 𝕦𝕚𝕥 𝕖𝕝𝕜𝕒𝕒𝕣 𝕘𝕚𝕟𝕘𝕖𝕟 Sareh Dastaran
نبودنهایت آنقدر زیاد شده که دلتنگیهایم در دلم جا نمیشود از چشمهایم چکه می کند روی کاغذهای کاهی احساسم… اینجا برای مردن بهانه زیاد است اگر زندهام فقط به خاطر توست “دنیا غلامی” . . 𝕐𝕠𝕦𝕣 𝕒𝕓𝕤𝕖𝕟𝕔𝕖 𝕙𝕒𝕤 𝕓𝕖𝕔𝕠𝕞𝕖 𝕤𝕠 𝕞𝕦𝕔𝕙 𝕥𝕙𝕒𝕥 𝕞𝕪 𝕝𝕠𝕟𝕘𝕚𝕟𝕘𝕤 𝕕𝕠 𝕟𝕠𝕥 𝕗𝕚𝕥 𝕚𝕟 𝕞𝕪 𝕙𝕖𝕒𝕣𝕥 𝕥𝕙𝕖𝕪 𝕕𝕣𝕚𝕡 𝕗𝕣𝕠𝕞 𝕞𝕪 𝕖𝕪𝕖𝕤 𝕠𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕣𝕠𝕦𝕘𝕙 𝕡𝕒𝕡𝕖𝕣 𝕠𝕗 𝕞𝕪 𝕗𝕖𝕖𝕝𝕚𝕟𝕘… ℍ𝕖𝕣𝕖, 𝕥𝕙𝕖𝕣𝕖 𝕒𝕣𝕖 𝕞𝕒𝕟𝕪 𝕡𝕣𝕖𝕥𝕖𝕩𝕥𝕤 𝕥𝕠 𝕕𝕚𝕖 𝕐𝕠𝕦 𝕒𝕣𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕠𝕟𝕝𝕪 𝕣𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟 𝕀 𝕒𝕞 𝕒𝕝𝕚𝕧𝕖… 𝗗𝗼𝗻𝘆𝗮 𝗚𝗵𝗼𝗹𝗮𝗺𝗶 . . 𝕌𝕨 𝕒𝕗𝕨𝕖𝕫𝕚𝕘𝕙𝕖𝕚𝕕 𝕚𝕤 𝕫𝕠 𝕖𝕣𝕘 𝕘𝕖𝕨𝕠𝕣𝕕𝕖𝕟 𝕕𝕒𝕥 𝕞𝕚𝕛𝕟 𝕧𝕖𝕣𝕝𝕒𝕟𝕘𝕖𝕟𝕤 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕞𝕖𝕖𝕣 𝕚𝕟 𝕞𝕚𝕛𝕟 𝕙𝕒𝕣𝕥 𝕡𝕒𝕤𝕤𝕖𝕟 𝕫𝕖 𝕕𝕣𝕦𝕚𝕡𝕖𝕟 𝕧𝕒𝕟 𝕞𝕚𝕛𝕟 𝕠𝕘𝕖𝕟 𝕠𝕡 𝕙𝕖𝕥 𝕣𝕦𝕨𝕖 𝕡𝕒𝕡𝕚𝕖𝕣 𝕧𝕒𝕟 𝕞𝕚𝕛𝕟 𝕘𝕖𝕧𝕠𝕖𝕝… ℍ𝕚𝕖𝕣 𝕫𝕚𝕛𝕟 𝕖𝕣 𝕧𝕖𝕖𝕝 𝕧𝕠𝕠𝕣𝕨𝕖𝕟𝕕𝕤𝕖𝕝𝕤 𝕠𝕞 𝕥𝕖 𝕤𝕥𝕖𝕣𝕧𝕖𝕟 𝕁𝕚𝕛 𝕓𝕖𝕟𝕥 𝕕𝕖 𝕖𝕟𝕚𝕘𝕖 𝕣𝕖𝕕𝕖𝕟 𝕨𝕒𝕒𝕣𝕠𝕞 𝕚𝕜 𝕝𝕖𝕖𝕗… 𝗗𝗼𝗻𝘆𝗮 𝗚𝗵𝗼𝗹𝗮𝗺𝗶
دلتنگی شبیه تو نیست گاه و بی گاه در میزند هر جا دلش خواست مینشیند و با حسادت عجیبی درباره تو حرف میزند! “آرزو نوری” . . 𝕃𝕠𝕟𝕘𝕚𝕟𝕘 𝕚𝕤 𝕟𝕠𝕥 𝕝𝕚𝕜𝕖 𝕪𝕠𝕦 𝕚𝕥 𝕠𝕔𝕔𝕒𝕤𝕚𝕠𝕟𝕒𝕝𝕝𝕪 𝕜𝕟𝕠𝕔𝕜𝕤 𝕠𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕠𝕠𝕣 𝕚𝕥 𝕤𝕚𝕥𝕤 𝕨𝕙𝕖𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣 𝕚𝕥 𝕨𝕒𝕟𝕥𝕤 𝕒𝕟𝕕 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕤𝕥𝕣𝕒𝕟𝕘𝕖 𝕛𝕖𝕒𝕝𝕠𝕦𝕤𝕪 𝕥𝕒𝕝𝕜𝕤 𝕒𝕓𝕠𝕦𝕥 𝕪𝕠𝕦! 𝗔𝗿𝗲𝘇𝗼𝗼 𝗡𝗼𝘂𝗿𝗶 . . 𝕍𝕖𝕣𝕝𝕒𝕟𝕘𝕖𝕟 𝕚𝕤 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕫𝕠𝕒𝕝𝕤 𝕛𝕚𝕛 𝕙𝕖𝕥 𝕜𝕝𝕠𝕡𝕥 𝕒𝕗 𝕖𝕟 𝕥𝕠𝕖 𝕠𝕡 𝕕𝕖 𝕕𝕖𝕦𝕣 𝕙𝕖𝕥 𝕫𝕚𝕥 𝕨𝕒𝕒𝕣 𝕙𝕖𝕥 𝕨𝕚𝕝 𝕖𝕟 𝕞𝕖𝕥 𝕧𝕣𝕖𝕖𝕞𝕕𝕖 𝕛𝕒𝕝𝕠𝕖𝕫𝕚𝕖 𝕡𝕣𝕒𝕒𝕥 𝕠𝕧𝕖𝕣 𝕛𝕠𝕦! 𝗔𝗿𝗲𝘇𝗼𝗼 𝗡𝗼𝘂𝗿𝗶
به خودت نگیر شیشه پنجره تمیزت میکنند که کوه را بیغبار ببینند و آسمان را بیلکه به خودت نگیر شیشه تمیزت میکنند که دیده نشوی “علیرضا روشن” . . 𝔻𝕠𝕟’𝕥 𝕥𝕒𝕜𝕖 𝕚𝕥 𝕡𝕖𝕣𝕤𝕠𝕟𝕒𝕝𝕝𝕪, 𝕨𝕚𝕟𝕕𝕠𝕨 𝕘𝕝𝕒𝕤𝕤 𝕋𝕙𝕖𝕪 𝕔𝕝𝕖𝕒𝕟𝕤𝕖 𝕪𝕠𝕦 𝕥𝕠 𝕤𝕖𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕞𝕠𝕦𝕟𝕥𝕒𝕚𝕟 𝕨𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕕𝕦𝕤𝕥 𝕒𝕟𝕕 𝕥𝕙𝕖 𝕤𝕜𝕪 𝕨𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕤𝕥𝕒𝕚𝕟 𝔻𝕠𝕟’𝕥 𝕥𝕒𝕜𝕖 𝕚𝕥 𝕡𝕖𝕣𝕤𝕠𝕟𝕒𝕝𝕝𝕪, 𝕘𝕝𝕒𝕤𝕤 𝕋𝕙𝕖𝕪 𝕔𝕝𝕖𝕒𝕟𝕤𝕖 𝕪𝕠𝕦 𝕚𝕟 𝕠𝕣𝕕𝕖𝕣 𝕟𝕠𝕥 𝕥𝕠 𝕓𝕖 𝕤𝕖𝕖𝕟! Alireza Roshan . . 𝕍𝕒𝕥 𝕙𝕖𝕥 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕡𝕖𝕣𝕤𝕠𝕠𝕟𝕝𝕚𝕛𝕜 𝕠𝕡, 𝕧𝕖𝕟𝕤𝕥𝕖𝕣𝕘𝕝𝕒𝕤 ℤ𝕖 𝕣𝕖𝕚𝕟𝕚𝕘𝕖𝕟 𝕛𝕖 𝕠𝕞 𝕕𝕖 𝕓𝕖𝕣𝕘 𝕫𝕠𝕟𝕕𝕖𝕣 𝕤𝕥𝕠𝕗 𝕥𝕖 𝕫𝕚𝕖𝕟 𝕖𝕟 𝕕𝕖 𝕝𝕦𝕔𝕙𝕥 𝕫𝕠𝕟𝕕𝕖𝕣 𝕧𝕝𝕖𝕜 𝕍𝕒𝕥 𝕙𝕖𝕥 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕡𝕖𝕣𝕤𝕠𝕠𝕟𝕝𝕚𝕛𝕜 𝕠𝕡, 𝕘𝕝𝕒𝕤 ℤ𝕖 𝕣𝕖𝕚𝕟𝕚𝕘𝕖𝕟 𝕛𝕖 𝕠𝕞 𝕟𝕚𝕖𝕥 𝕘𝕖𝕫𝕚𝕖𝕟 𝕥𝕖 𝕨𝕠𝕣𝕕𝕖𝕟! Alireza Roshan